پرنده مهاجر
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست
نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
یادم هست ..... یادت نیست ......
خواب روزانه اگر درخور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبانه در بدر یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
یادم هست ...... یادت نیست ......
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را میفهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دلریختگان چشم نداری بی دل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
یادم هست ...... یادت نیست
ای پرنده مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست ، بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گلمونم
تو پی عطر گل سرخ ، من حریص بوی نونم
دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور
من دارم تو آدمکها میمیرم ، تو برام از پریها قصه میگی
من توی حیله وحشت میپوسم ، برام از خنده چرا قصه میگی
کوچه پس کوچه خاکی ، در و دیوار شکسته
آدمهای روستایی ، با پاهای پینه بسته
پیش تو یه عکس تازه است واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی
برای من زندگی اینه ، پر وسوسه پر غم
یا مثل نفس کشیدن ، پر لذت دمادم
ای پرنده مهاجر ، ای همه شوق پریدن
خستگی کوله بار ، روی رخوت تن من
مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم
نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم
مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم
Design By : Pichak |