پرنده مهاجر
وقتی مــــ?ـــــــــــــــــــــــــ
مثل لکه ی ننگی که از صفحه ی زمین می زدائید
تنم روزی آغوش گرمی بود برای کسی که دوستش داشتم
وچشمان من تصویری از تمامی احساساتم بود...
عریانم نسازید:
من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم
اشک هایتان ارزانیتان
ناله های بیهوده تان ارزانی خودتان
خوب می دانم 3 بار که خورشید غروب کند
من برای همیشه در خاطراتتان غروب خواهم کرد
میدانم خدای من خاک خوبی به من خواهد داد
تاروزی اندام تو را نیز در آغوش گیرم
نوشته شده در دوشنبه 86/7/30ساعت
7:12 صبح توسط وهاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |