سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنده مهاجر

از صدای سم"اسبان" پیداست,خبری در راه است... مردمی ساده که بازیچه ی "ارباب" شدند
 فصل تغیر"مباشر" شده است "بیسوادی"که دو خط میدانست...
حال با رای تو ناشر شده است
آخر آن کس که به آراء تو نزدیک تر است
شهوت خدمتش هرروز که تحریک تر است
میزند چنگ به آبادی ما
ننگ به آزادی ما

کدخدا دهکده بر باد مده
من که از مزرعه ی سوخته ی خود دیدم آتشی را که تو برپا کردی
تو درین مزرعه ی سوخته"بلوا" کردی
با توام جنگ اهالی بس نیست؟جنگ با دشمن موهوم و
خیالی بس نیست؟
 سفره خالی بس نیست؟
و چرا هر چه که من خواسته ام ممنوع است؟
خنده در خلوت من/ممنوع است
عشق شد حسرت من/ممنوع است
و گلی از شادی؟ممنوع است
بوسه بر آزادی ممنوع است
بین ارباب و مباشر خیء تدبیر است
و عجیب است در این
دهکده هر ثانیه بی تغییر است هرکه آید بوی بهبود ندارد اوضاع
پای هر معترضی زنجیر است ...
دهِ من همچو عروسیست که از ترس پدر
تن به هر رهگذری می سپرد
کدخدا دهکده بر باد مده
نو عروسان به هم آغوشی این فاجعه داماد مده
خوش بحال دِه بالا غمشان گندم نیست
و در آن آبادی,
کدخدا بانی آتش زدن مزرعه ی مردم نیست


نوشته شده در سه شنبه 95/11/5ساعت 7:38 صبح توسط وهاب نظرات ( ) |


Design By : Pichak