سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنده مهاجر

برو ای دوست برو
برو ای دختر پالان محبت بر دوش
دیده بر دیده من مفکن و نازت مفروش
من دگر سیرم سیر
به خدا سیرم از این عشق دو پهلو تو پست
تف بر ان دامن پستی که تو را پروردست
کم بگو جاه تو کو مال تو کو برده زر
کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر
گر طلا نیست مرا تخم طلا مردم کن
زاده ی رنجم و پرورده دامان شرف
دل من چون دل تو صحنه دلقکها نیست
دیده ام مسخره خنده چشمک ها نیست
دل من مامن صد شور و بسی فریاد است
ضربانش جرس قافله زنده دلان
تپش طبل ستم کوب ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
<تک تک>ساعت پایان شب بیداد است
دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله اتش شیرین شکن فرهاد است
حیف از این قلب از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو جانی کردم
حیف از ان عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و انی کردم
در عوض با من شوریده چه کردی نامرد؟
دل به من دادی؟نیست؟
صحبت از دل مکن این لانه شهوت دل نیست
دل سپردن اگر این است دل سپردن که مشکل نیست
هان بگیر این دلت از سینه فکندیم به در
ببرش دور....ببر
ببرش تهفه ز تهر پدرت....گرگ پدر
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/12ساعت 3:34 عصر توسط وهاب نظرات ( ) |

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست
نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست

یادم هست ..... یادت نیست ......

خواب روزانه اگر درخور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبانه در بدر یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست

یادم هست ...... یادت نیست ......

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را میفهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دلریختگان چشم نداری بی دل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست

یادم هست ...... یادت نیست
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/12ساعت 2:54 عصر توسط وهاب نظرات ( ) |

ای پرنده مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست ، بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گلمونم
تو پی عطر گل سرخ ، من حریص بوی نونم
دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور
من دارم تو آدمکها میمیرم ، تو برام از پریها قصه میگی
من توی حیله وحشت میپوسم ، برام از خنده چرا قصه میگی
کوچه پس کوچه خاکی ، در و دیوار شکسته
آدمهای روستایی ، با پاهای پینه بسته
پیش تو یه عکس تازه است واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی
برای من زندگی اینه ، پر وسوسه پر غم
یا مثل نفس کشیدن ، پر لذت دمادم
ای پرنده مهاجر ، ای همه شوق پریدن
خستگی کوله بار ، روی رخوت تن من
مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم
نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم
مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/12ساعت 2:50 عصر توسط وهاب نظرات ( ) |

وقتی مــــ?ــــــــــــــــــــــــــــــردم مرا در قبری تاریک پنهان نسازید
 
مثل لکه ی ننگی که از صفحه ی زمین می زدائید
تنم روزی آغوش گرمی بود برای کسی که دوستش داشتم
وچشمان من  تصویری از تمامی احساساتم بود...
عریانم نسازید:
من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم
اشک هایتان ارزانیتان
ناله های بیهوده تان ارزانی خودتان
خوب می دانم 3 بار که خورشید غروب کند
من برای همیشه در خاطراتتان غروب خواهم کرد
میدانم خدای من خاک خوبی به من خواهد داد
تاروزی اندام تو را نیز در آغوش گیرم
 
روزی که دیر نخواهد بود
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

نوشته شده در دوشنبه 86/7/30ساعت 7:12 صبح توسط وهاب نظرات ( ) |

طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟!
پوچ و بس تند چنان باد دمان
همه تفسیر من است این که خودم می دانم
 که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنی
که چه سان می گذرد عمر گران !!!
 
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات  
همه گفتند کنون تا بچه است
 بگذارید تا بخندد شادان  
که پس از این گردش فرست خندیدن نیست  
بایدش نالیدن 
من نپرسیدم هیچ  
که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
هیچ کسی نیز نگفت زندگی یعنی چه
چرا می آییم ؟!
بعد از این چند صباح به کجا باید رفت ؟
با کدامین توشه به سفر باید رفت ؟ 
من نپرسیدم هیچ  
هیچ کسی نیز نگفت !!!
 
 
 نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط ، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من
که چه سان عمر گذشت؟!  
لیک گفتند همه  
که جوان هست هنوز
بگذارید جوانی بکند  
بهره از عمر بَرد، کامروایی بکند  
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز ورا عمری هست!
 
 یک نفر بانگ برآورد که او  
از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد
که چو فردا بشود فکر فردا بکند  
سومی گفت
همان گونه که دیروزش رفت  
بگذرد امروزش  همچنین فردایش
 
 
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت ؟
 آن همه قدرت و نیروی عظیم 
به چه ره مصرف گشت 
نه تفکر  نه تعمق و نه اندیشه دمی 
عمر بگذشت به بی حاصلی و بی خبری
 چه توانی که ز کف دادم و مفت
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت 
قدرت عهد شباب  
می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی
هیهات!!!
 
 
آن کسانی که نمی دانستند
زندگی یعنی چه ،راهنمایم بودند
عمرشان طی شده بیهوده و بی ارزش و خام
و مرا گفتند که چو آنها باشم
 که چو آنها دائم
فکر خوردن باشم  فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش
فکر ثروت باشم
فکر همسر باشم
 
کس مرا هیچ نگفت
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

 

نوشته شده در شنبه 86/7/21ساعت 8:3 صبح توسط وهاب نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pichak